21 اسفند 91
سلام عشقم بالاخره عروسی خاله اتنا هم با اون همه استرس تموم شد... روز عروسی جمعه 18 اسفند 91 بود..اونروز بر خلاف روزهای بهاری قبلش برف سنگینی تو جاده ها باریده بود و برای همین حداقل نصف مهمونای عموجلیل نتونسته بودن از مش بیان... همه به خالت میگفتن مگه چقدر ته دیگ خوردی که راه بندون کردی از شب قبل همه نگران بودیم که خدایا چی میشه و همش میترسیدیم خونوادش هم نتونن برسن چون جاده بسته شده بود...ولی خدا رو شکر رسیدن و همه چی به خوبی و خوشی تموم شد...ما ظهر رفتیم خونه مامانی و بعد از ناهار شما رو اونجا خوابوندم و رفتم ارایشگاه...بعد بابا اومد دنبالم و برگشتیم خونه مامانی تا هم من تو رو حاضر کنم هم بابا خودشو دست عمه جون و مامانی درد نکنه همه...
نویسنده :
مامان و بابا
9:50